کد خبر 152222
۷ تیر ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۴

گفتگو با ليلا معروف زاده جانباز شيميايي و اولین پرستار کودکان سردشت:

روایت ایثار کارمند بنیاد شهید سردشت در فاجعه شیمیایی هفتم تیر

روایت ایثار کارمند بنیاد شهید سردشت در فاجعه شیمیایی هفتم تیر

جانباز 40 درصد شیمیایی فاجعه شیمیایی سردشت گفت: دو سالي مي شد كه در بنیاد شهید مشغول به کار بودم. تازه از سر کار به منزل برگشته بودم كه صدای هواپیماهای عراقی به گوشم رسید. حدود ساعت 15ظهر بود كه هواپیماهای عراق بر فراز شهر سردشت نمايان شدند

خلاصه ای از خاطرات سردشت، بیان مظلومیت مردم بی‌دفاع یک شهر در برابر حرکت مغرورانه بزرگترین جنایتکار وابسته به امپریالیزم خونخوار جهانی است که مدعی مدافع حقوق بشر و دفاع از موجودیت عرب بود. همان كه خود را ناشر و مبلغ دین اسلام نامید و خود را مقلب به فرمانده قادصیه ثانی می‌پنداشت اما ديديم كه به مردم مظلوم خودش در حلبچه هم رحم نكرد. سردشت از جمله شهرهايي بود كه در سال 1366 دچار بمباران شيميايي شد كه اين اتفاق ناگوار باعث شهادت 116 نفر و مجروحيت شيميايي بيش از 5 هزار نفر گرديد. "ليلا معروف زاده" يكي از اين جانبازان شيميايي است كه لحظه‌ای را به خبرنگار اعزامي قربانيان سلاح‌های شيميايي به سردشت اختصاص داد تا از آن روزهای سخت و ناگوار سردشت بگويد. آنچه در زير می‌خوانيد حاصل همين گفتگو است.

 

در زمان بمباران شيميايي سردشت شما چند سالتان بود؟

در زمان حادثه تلخ و به یاد ماندنی بمباران شیمیایی( 7 تیر ماه 1366) 20 سال بيشتر نداشتم. دو سالي می‌شد كه در بنیاد شهید مشغول به کار بودم. تازه از سر کار به منزل برگشته و در حال خواندن نماز بودم كه صدای هواپیماهای عراقی به گوشم رسید.

 

بمباران شيميايي چه ساعتي به وقوع پيوست؟

حدود ساعت 15 ظهر بود كه هواپیماهای عراق بر فراز شهر سردشت نمايان شدند. برای هشدار دادن به برادرم که در آن زمان سرباز  وظیفه سپاه مستقر در پایگاه  عملیاتی شهر شهید دادکوش (واقع در جنب مسجد جامع)  خدمت می‌کرد، به بیرون از منزل دویدم. در آسمان هواپیماها را به خوبی می‌دیدم و... 

 

لحظه بمباران شيميايي سردشت را بيشتر برايمان توضيح می‌دهيد؟

وقتی که چشمم به هواپیماهای عراقی افتاد، شیء نارنجی (زرد یا  طلایي) رنگی را دیدم که از آسمان به طرف شهر می‌آید.  همراه با برادرم خود را به داخل جوی خیابان انداختم. بعد از بیرون آمدن از جوی آب، به طرف خانه رفتم. صدایی که بر اثر اصابت بمب هواپیماها به شهر برخورد کرد خیلی خفیف و کم‌صدا بود‏، در صورتی‌که صدای سایر انفجارهای  قبلی  شدیدتر  بودند و این صحنه برایم خیلی عجیب بود.

 

در آن شرايط سخت چگونه به خود آرامش می‌داديد؟

آن لحظه خيلي برايم وحشت‌آور بود ولی به خود گفتم چیز مهمی نیست. به خانه که رسیدم از طریق سپاه با من تماس گرفتند تا جهت مداوا و کمک به نقاهتگاه بروم، چون شغلم در بنیاد شهید مددکار و مسئول امور شهدا و مجروحین و معاون بنیاد شهید سردشت بودم (و قبلاً دوره امدادگری را طی کرده بودم) و به بیمارستان شهر رفتم.

 

وضعيت مجروحان در آنجا چگونه بود؟

2 نفر مجروح در آنجا مشاهده نمودم که یکی از آن‌ها را می‌شناختم، چون اهل محله ما بود. بعد از من خواستند كه به تربیت بدنی تختی بروم. به همراه راننده بنیاد شهید حرکت كردم و به اولين محل اصابت بمب‌ها سر زدیم.

 

در آن زمان چيزي درباره مواد شيميايي شنيده بوديد؟

نه. در این میان بویی که خیلی شبیه سیر گندیده بود به مشام رسید و بعد مشاهده نمودم که پودر سفیدی روی همه چیز نشسته است. روی دمپایی هایم هم پودر را مشاهده نمودم. چیزی درباره نوع ماده شیمیایی که مردم به آن آلوده شده بودند، نشنیده بودم. بیشتر به محل چهار راه فرمانداری سابق و سپاه و سرچشمه اصابت کرده بود. به سالن والیبال فعلی تختی رفتم و مشاهده کرم که جمع کثیری از مردم شهر زن، مرد و بچه‌ها روی تخته‌ها دراز کشیده و ناله و سرفه  می‌کردند.

 

وضعيت جسماني مردم بعد از بمباران سردشت چگونه بود؟

سالن تربیت بدنی با تخت و طناب برای آویزان کردن سرم و ... آماده و مهیا شده بود و ضمناً در تقاطع چهارراه هلال احمر که آن زمان فرمانداری بود، پارچه‌ای به طرف نقاهتگاه شی- میم - ره نصب کرده بودند.

 

در آن زمان فقط شما بوديد كه به وضعيت آنان رسيدگي می‌كرديد؟

من به هر کدام از مصدومین که در سالن اه وناله می کشیدن  سرم و  امپول آترو پین تزریق می کردم.  همه آنها را به دوش گرفتن  به آب توصیه  می کردیم و هیچگونه اطلاعی در مورد گاز خردل که مردم به آن آلود ه شده بودند، نداشتیم. مصدومین با چشمان پر از آب استفراغ می کردند و پو ست   بدنشان به شدت خارش داشت و مشکل تنفسی داشتند. مصدومین بد نشان خیلی داغ می شد  و می خواستند لباسهایشان رابیرون بیاورند و بسیاری از آنها چهره هایشان سر خ و سیاه می شد و بعضی می گفتند سینه مان می سوزد و چون  من را اکثرا می شناختند، هر گوشه مرا صدا می زدند و در خواست کمک می کردند و من تنها زنی بودم  که به همراه برادران  اعزامی به سا لن تر بیت بدنی( نقا هتگاه)  کمک و مداوا می کردم. به همراه من تعدادي آقا هم بودند كه به وضعيت مصدومان  رسيدگي مي كردند.

 

بيشتر ساعات روز مشغول رسيدگي به وضعيت مصدومان بوديد؟

تمام روز مشغول درما ن بودم و بیشتر آنها پس از مدتي كه به تهرا ن و شهر های دیگر منتقل شدند، به  شهادت رسیدند.  حوالی ساعت 12- 1  شب بود که احساس کردم خودم هم مجروح و مصدوم شده ام و مشکل تنفسی و خارش بدن و چشمانم سنگین و ضعیف شده است.

 

شما هم در همان بيمارستان بستري شديد؟

نه. به  دستور  برادرم ابولفضل کریمی که رئیس اداره تربیت بدنی سردشت و مسئول عملیات شهری آن زمان بود، ما را توسط یک دستگاه ماشین به منزل رساند. بعد از مدت كوتاهي حالم خیلی بد شده و شروع به استفراغ  نمودم و هر دو چشمانم  نابینا شد و باچشمان کور  با یکی از دو ستانم که در منزل ماه بود (مریم ابراهیم زاده) شماره تلفن بهداری سپاه را گرفتیم.  یک  ما شین تویوتا از مرکز بهداری آمد. من و برادرم و 3 تا عموزاده و چند نفر از همسایه ها سوار ماشین شدیم و ما را به نقاهتگاه بردند. تا صبح در آنجا بودیم و بعد به همراه دیگر مصدومین  با  مینی بوس به شهر بانه سپس به شهر سقز و از شهر سقز با هلیکوپتر به تبریر و سپس  با هواپیما از تبریز به تهران اعزام  نمودند و در بیمارستان بوعلی تهران بستری شدم.

 

برادرتان هم همراه شما بود؟

بله. با برادرم با هم در  یک مینی بوس بودیم  ولی از حال همد یگر خبر نداشتیم  و فقط با صدای ناله  اش او را شنا ختم. با چشمان کور خود را به او رساندم و در تهران هر دو ما را از هم جدا نمودند و هر کدام  ما را به یک بیمارستان بردند. روز  بعد، بیشتر اهالی سردشت که در تهران سکونت داشتند به کمک و دلجویی  ما شتافتند .

 

  

وقتي بيمارستان بوديد از وضعيت مصدومان شهر سردشت هم خبر داشتيد كه چه اتفاقي برايشان افتاده است؟

در بیمارستان که بودیم، خبر شهدا توسط شوهرخواهرم حسن بالو که آن زمان کارمند اداره مخابرات  سردشت بود به دستمان  می رسید.  نوشتن چنین حادثه  دلخراش و عمق آن،  فقط در روز حادثه  قا بل رویت بود و اوج این  فجایع برای حادثه دیدگان و بازماندگان آنان که دارای زخم عمیق می باشد، هر گز صحنه و اقعیت آن را با نوشتن  و بیان خاطره نمی توان باز گو کرد، زیر آن روز انعکا سی از صحرای محشر بود که نه قلم طاقت نوشتن و نه کاغذ تحمل تحریر...

 

فكر مي كنيد توانستيم در جامعه بين المللي از مظلوميت سردشت دفاع كنيم؟

خدا را شاکرم به من  این توفیق را داد كه بعد از مدت ها رنج و درد و با پیگیری های دفتر حقوق بین المللی دکتر عباسعلی رحیمی اصفهانی و کارکنانش آقا یان دکتر اسبقی و دکتر بدری و دکتر شمسی و آقای گودرزی و دکتر ربیعی مدافح حقوق بین المللی  دکتر فروتن  ودکتر کشاورزی و دکتر خاطری و همچنین سفیر ایران در کشور هلند و همکاران انجمن دفاع از مصدو مین  شیمیایی در سال 84  به سردشت آمدند و با جانبازان شیمیایی سردشت گفتگو و دیدار داشتند. همين مو جب گردید كه از بین ما،  دو نفر  را به عنوان شاهد  برای دادگاه  انتخاب کنند که یکی از آ نها بنده و دیگری اقای قادر مولان پور (که اعضای خانواده اش را از دست داده ه بود،) جهت محا کمه تاجر هلندی آقای فرانس فان ان رایت  انتخاب شدیم .

 

اين سفر چقدر مفيد بود؟

محور یت دادگاه بر سر سرد شت و حلبچه بود که تاریخ 11 و 12 آذر ماه سال 84 اولین دادگاه فرانس فان ان رایت در دادگاه لا هه هلند با حضور من و قادر  مو لان پور  شروع گردید. قادر مولا ن پور برای دادگاه از وضعیت خود و شهید شدن همسرش در تبریر و دو فرزند پسرش بنا مها ی ناصر ومال مال در تهران و مفقود شدن یک دخترش در بیمارستان تبریزکه خانمش وضع حمل کرد  بود .


دادگاه چه تصميمي گرفت؟ 

از اظهارات ایشان دادگاه متاثر و سکوت را اختیار  نمود و من ماجرا را از اول ساعت بمب باران را تشر یح نمودم. عمق فاجعه بحدی بود که وکیل های فرانس فان ان رایت  توان دفاع از متهم را نداشتند که به 15 سال حبس محکوم و بعد از اعتراض وي، مجدد در فروردین  ماه سال 86 دادگاه با حضور انورد کاستنس  (خبر نگاری بود در حمله امر یکا به عراق  فرانس فان را یت را بعد از دستگیری و فرار از ایتا لیا به عراق رفته بود و با کارت شنا سا ی جعلی و تبعه عراقی بنام منصور مسلم زندگی می کرد ) شنا سایی و دستگیر كردند. شخص دیگری بنام ورتل بیک کارشناسا ناتور در صلاح های مکروبی حضور داشتند، در روند مر حله دوم دادگاه در سال 86 با افزایش دو سال حبس به 17 سال حبس محکوم شده و وکیل ایرانیان خانم زکفیل بودند.

 

اگر در پايان حرفي داريد برايمان بفرماييد؟

مسببان و صحنه گردان و کارگردانان این تراژدی ضد بشری بودند با صدای رسا و سر بلندی و تحمل درد و مشقت توانستند مظلومیت این  امت شهید پرور را به گوش جهانیان برسانند  و انها را رسوای تاریخ گر دانند و نام ننگ شان در دفتر جنایتکاران و خونخواران ثبت نما یندو لا زم  به توضیح است   در هر گوشه از جهان  چنا نکه هر کسی مایل به کسب اطلا عات  بیشتر در روند کار دو مرحله از دفا عیات مصد ومین بمباران شیمیایی در داد گاه لا هه هلندی که بنده به عنوان یکی از شاهدان  محا کمه فرانس وانراد بودم  حاضر هستم مطالب بیشتری ارائه نمایم.

انتهاي گزارش/

برچسب‌ها