کد خبر 152220
۷ تیر ۱۴۰۱ - ۱۰:۲۶

مادر شهیدان نقی‌‌ زاده: فرزندانم فدایی امام و انقلاب بودند

مادر شهیدان نقی‌‌ زاده: فرزندانم فدایی امام و انقلاب بودند

معصومه عنبری گفت: شهدا با شهادت خود به رسالت‌شان عمل کرده‌اند نباید کاری کنیم که در روز قیامت شرمنده آن‌ها شویم، باید بدانیم شهدا برای حفظ انقلاب اسلامی در راه اسلام ازخودگذشتگی کردند و ما نیز باید با ادامه دادن راه آن‌ها نگذاریم آسیبی به انقلاب اسلامی برسد.

مادران شهدا، همواره به عنوان نماد‌های ایثار، گذشت و الگو‌های صبر برای سایر افراد جامعه محسوب می‌شوند. آن‌ها با تقدیم فرزندان خود اجازه ندادند تا دشمنان از موقعیت‌های موجود به نفع خود استفاده کنند. معصومه عنبری مادر شهیدان علیرضا و غلامحسین نقی‌ زاده است که دو فرزند خود را در دوران دفاع مقدس تقدیم این مرز و بوم کرده است. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگوی خبرنگار حیات طیبه با این مادر نمونه و صبور است:

در ابتدا خودتان را معرفی کنید؟
معصومه عنبری مادر شهیدان علیرضا و غلامحسین نقی زاده اهل مشکان از توابع شهرستان نی‌ریز استان فارس هستم‌.

این دو شهید بزرگوار متولد چه سالی بودند و در چه رشته‌ای تحصیل کردند؟


علیرضا متولد سال 1346 و فرزند اول خانواده بود، دوره ابتدایی را در مدرسه شهید آیت مشکان سپری کرد و پس از آن تا کلاس دوم راهنمایی  در مدرسه ابوریحان بیرونی ادامه تحصیل داد. غلامحسین هم متولد سال 1352 فرزند سومم بود، تا کلاس پنجم ابتدایی در مدرسه شهید آیت مشکان تحصیل کرد و پس از آن وارد حوزه علمیه شد.
 

با رفتن علیرضا و غلامحسین به جبهه مخالفتی نکردید؟

بله اوایلی که می‌خواستند به جبهه بروند مانع‌شان می‌شدم زیرا سن‌شان کم بود و از طرفی دیگر طاقت دوری آنها را نداشتم و نبودشان خیلی برایم سخت بود. به پسر بزرگترم علیرضا گفتم‌ ما کسی را نداریم به جبهه نرو ولی او گفت: مگر اسلام کسی را جز ما دارد بعد دستانش را سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا من می‌خواهم به جبهه بروم اما خانواده‌ام نمی‌گذارند با این سخنش دلم لرزید و گفتم خدایا راضی‌ام به رضای خودت او را از تو گرفته‌ام و در راه تو فدا می‌کنم. غلامحسین هم 6 ماه پس از آنکه در حوزه علمیه تحصیل کرد به علت سن کمش شناسنامه خواهر بزرگترش را دست کاری می‌کند و هفتم دی ماه سال 66 به عنوان بسیجی عازم جبهه و وارد گردان کمیل می‌شود. زمانی که می‌خواست به جبهه برود به من گفت می‌خواهم به شیراز بروم و برای حوزه کتاب بیاورم و یک سربند هم به پیشانی‌اش بسته بود، بعد متوجه شدم که به جبهه رفته است.


از ویژگی‌های بارز آنها برایمان تعریف کنید؟
علیرضا و غلامحسین همیشه به نماز اول وقت اهمیت می‌دادند و با اینکه سن‌شان کم بود تمام روزه‌های خود را می‌گرفتند و قرآن را به زیبایی قرائت می‌کردند و با خود می‌گویم همان توجه به نماز اول وقت و قرآن روحیه آنها را در برابر رژیم بعثی چند برابر می‌کرد. برای من و پدرش بسیار احترام قائل بودند و هیچ موقع به خاطر ندارم با اطرافیان خود رفتار بدی داشته باشند. خیلی شوخ‌طبع بودند و کسی را آزرده خاطر نمی‌کردند. همیشه به نیازمندان کمک و مشکلات آنها را برطرف می‌کردند. بسیار محجوب، باحیا و باوقار و همیشه تمیز و مرتب بودند و آراسته بودن ظاهر خود اهمیت می‌دادند. آنها هیچ تمایلی به دنیا نداشتند و بیشتر اهل معنویات بودند و همیشه می‌گفتند دنیا آنقدر ارزش ندارد که وابسته آن باشیم.
زمانی که دلتنگ آنها می‌شوید چطور خود را تسکین می‌دهید؟
هر موقع دلتنگ پسرانم می‌شوم برایشان قرآن می‌خوانم و با آنها حرف می‌زنم، هرشب قبل از آنکه بخوابم اتفاقاتی که در طول روز افتاده برای آنها تعریف و با قاب عکس آنها درد و دل می‌کنم. من معتقدم حق آنها تنها شهادت در راه خدا بوده و علیرضا و غلامحسین لیاقت این حق را داشتند که خداوند چنین عزتی به آنها عطا کند زیرا خداوند خودش شهدا را تربیت می‌کند و پسرانم هدیه و‌ تحفه خدا بودند که به دست ما رسید و ما لیاقت نگهداری ازآنها را نداشتیم و تنها زمان کوتاهی پیش ما بودند.
یک خاطره از علیرضا و غلامحسین بفرمایید؟
علیرضا 9 سالش بود که عکس شاه را در بخاری انداخت و می‌گفت مادر هر وقت کسی در مورد اسلام ناسزا داد در دهانش مشت بزن. همیشه آرزوی شهادت داشت و شهادت در راه خدا را سعادت می‌دانست. همیشه می‌گفت مادر برایم دعا کن تا به آرزویم برسم و اگر شهید شدم مبادا بی‌تابی و گریه کنید و دشمن را با این کار شاد کنید باید مانند حضرت زینب(س) صبر پیشه کنید. غلامحسین هم کلاس چهارم بود که می‌خواست پنهانی به جبهه برود و پدر دوستش متوجه این موضوع می‌شود و او را برمی‌گرداند. او علاقه شدیدی به جبهه رفتن داشت و تمام تلاشش را می‌کرد تا راه برادر خود را ادامه دهد. با اینکه سن کمی داشت در جلسات مذهبی شرکت می‌کرد و موذن مسجد بود و از زمانی که انقلاب پیروز شد همیشه عکس امام خمینی(ره) را همراه داشت و با ذوق از او صحبت می‌کرد.


در کدام عملیات شهید شدند و شما چطور مطلع شدید؟
علیرضا سه بار به جبهه اعزام شد و سال 1362 با همرزمش شهید عبدالرضا خاموشی زمانی که بعد از پست نگهبانی در محور عملیاتی طلائیه برای استراحت به سنگر می‌روند تا برای مرحله بعد آماده شوند ناگهان خمپاره‌ای در سنگر آنها اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسند. بعد از شهادت علیرضا خیلی برایم سخت بود که غلامحسین هم بخواهد به جبهه برود و مدام بی‌قراری می‌کردم اما عشق و علاقه‌ای که غلامحسین به جبهه داشت کسی نتوانست مانع رفتن او شود و به جبهه رفت. غلامحسین هم مانند برادرش سه بار به جبهه اعزام شد، بیستم اسفند سال 66 از ناحیه پای راست مجروح شد و هنوز جراحتش خوب نشده بود که دوباره به جبهه اعزام شد و در عملیات بیت‌المقدس7 در منطقه شلمچه به شهادت رسید. پیکر پسرم را پس از شش روز همراه با پیکر همرزم صمیمی‌اش شهید جعفر سجادیان به نی‌ریز منتقل کردند و پس از تشییع در گلزار شهدای مشکان به خاک سپردند.

بچه هایتان وصیت‌نامه‌ای داشتند؟


بله پسرم علیرضا در بخشی از وصیت‌نامه‌ی خود گفته است: آرزوی شهادت را می‌طلبم و این سعادت را می‌خواهم که به این سفر با سرافرازی بروم. از برادران عزیزم می‌خواهم که سنگر سپاه را ترک نکنید. نماز جماعت را ترک نکنید که به گفته امام عزیزمان، ما هر چه داریم از این نماز جماعت‌ها داریم. مادرم، پدرم، خواهرم، برادرم و ای همه کسانی که یاور امام و یار اسلام هستید؛ چگونه ساکت بنشینیم که خون صدها هزار شهید و خون 72 تن و رجائی‌ها و باهنرها و دستغیب‌ها و... را این منافقان از خدا بی‌خبر پایمال کنند؟ چگونه ما ساکت بنشینیم که مرزهایمان بدست سربازان کافر بعثی عراق جنایتکار مورد تهاجم قرارگیرد؟ مادر و پدرم، اگر من شهید شدم، بر جنازه‌ام گریه نکنید که این باعث خوشحالی دشمن می‌شود. به برادرانم عرض می‌کنم که سلام مرا به امام عزیز برسانید و از قول من به امام بگوئید که علیرضا نقی‌زاده در وصیت نامه‌اش نوشته بود: امام من دیوانه‌ات بودم و از روزی که شما را دیدم دیوانه‌تر شدم. خدایا! می‌خواهم قربانی شوم تا امت اسلامی باقی بماند. خدایا! در معرکه مرگ و حیات، هنگام نبرد، لقای تو را می‌خواهم. خدایا! تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه بسوی قرار گاه عشق حرکت کردم. خدایا! بگذار عاشقانه در میدان شهادت بتازم. و ای خدای مهربان، من آمدم به جبهه تا با نثار کردن خون خود درخت اسلام را آبیاری کنم. پدر و مادرم، اگر من شهید شدم، خوشحال باشید که این چنین فرزندی را در راه خدا و اسلام دادید و در همه حال صبور باشید که خدا با صابران است. از پدر و مادرم می‌خواهم از نافرمانی‌هایی که کردم مرا ببخشند و آنطوری که خدا می‌خواست برای شما فرزندی خوب باشم و امیدوارم که مرا ببخشید و از تمام اقوام و خویشان طلب بخشش می‌نمایم و از شما می‌خواهم که مرا ببخشید. از ملت شهیدپرور می‌خواهم که بیایید در این جبهه‌ها و به کمک رزمندگان کفرستیز که می‌روند کربلا را آزاد کنند و از آنجا راهی قدس عزیز شوید و در آنجا با رهبر کبیر انقلاب نماز جماعت را برپا کنید.


نسل امروز چطور می‌توانند راه شهیدان عزیزمان را ادامه دهند؟


شهدا با شهادت خود به رسالت‌شان عمل کرده‌اند نباید کاری کنیم که در روز قیامت شرمنده آن‌ها شویم، باید بدانیم شهدا برای حفظ انقلاب اسلامی در راه اسلام ازخودگذشتگی کردند و ما نیز باید با ادامه دادن راه آن‌ها نگذاریم آسیبی به انقلاب اسلامی برسد. آثار شهدا اعم از وصیت‌نامه و دلنوشته كه بیانگر اعتقادات، ایمان و اهداف آنها است باید ثبت، ضبط و در میان نسل جوان ترویج شود تا به نسل‌های بعد منتقل کنند.
اگر صحبتی و یا حرف ناگفته ای دارید بفرمایید؟


خون پاك شهدا این انقلاب را بیمه كرده است و امروز ما به شهدا نیاز داریم و باید بسیاری از مسائل و مشكلات را به كمك شهیدان حل و فصل كنیم. شهدا از ولایت حمایت و پشت سر رهبری و امام جامعه حرکت کردند و ما هم باید همین کار را انجام دهیم زیرا اگر غیر از این باشد دچار بزرگ‌ترین خطر و انحراف خواهیم شد.

برچسب‌ها