کد خبر 249383
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۵

در بررسی «حیات»:

شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!

شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!

«یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه میکرد. سید علی گفت اگه دوست داری بگذار روی سرت او هم کلاه رو گذاشت روی سرش. سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد. شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات؛ کمتر کسی پیدا می شود که «پسرک فلافل فروش» را نشناسد. شهید محمد هادی ذوالفقاری همان طلبه ای است که اردات ویژه ای به شهید ابراهیم هادی داشت و شاید این موضوع او را از دیگران تفکیک کرد و خودش نیز برای جوانان راه‌گشا شد. او از اولین شهدای مدافع حرم است که در سال 93 در سامرا به شهادت رسید و حالا در جوار حرم مولایش امیرالمومنین علی (ع) آرمیده است. در کتاب «پسرک فلافل فروش» زندگینامه و خاطرات طلبه جانباز، شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری، توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی نوشته شده است و در انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است.  در ادامه برشی از این کتاب را با هم می خوانیم:

«کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر (ع) بسیار گسترده شده بود. سید علی مصطفوی برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد. همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل میخرید و میگفت هم سالم است، هم ارزان .یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود که از آنجا خرید میکرد. شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه میشد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد.

بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف میزدیم. سید علی میگفت این پسر باطن پاکی دارد باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه فرهنگی و ورزشی داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن.

حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال بچه های مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی میزد و میگفت چشم اگر فرصت شد می یام. رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود.

شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند!

در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته به سید علی اشاره کردم و گفتم رفیقت اومده مسجد. سید علی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید.

خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی؟ او هم با صداقتی که داشت گفت داشتم از جلوی مسجد رد میشدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم. سید علی خندید و گفت پس شهدا تو رو دعوت کردن. بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه میکرد. سید علی گفت اگه دوست داری بگذار روی سرت او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت به من می یاد؟

سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد. شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند! همه خندیدیم؛ اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند. پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود که سید علی مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha