کد خبر 245991
۹ فروردین ۱۴۰۳ - ۰۵:۳۰

«حیات» گزارش می‌دهد؛

شهید «اصغری‌خواه»؛ سیمرغی که از قله «بانی بنوک» به معراج رفت

شهید «اصغری‌خواه»؛ سیمرغی که از قله «بانی بنوک» به معراج رفت

«از روی خانواده‌های شهدا خجالت می‌کشم. جوان‌های مردم که من فرمانده‌شان بودم شهید شده‌اند، اما من هنوز زنده‌ام. خب چی کار کنیم. خدا ما رو نمی‌خواد»... چندبار از جبهه در کنکور شرکت کرد و هربار قبول شد اما نرفت. دانشگاه شهادت، «محمد اصغری‌خواه» را رها نمی‌کرد!

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، نهم فروردین 1367، ققنوسی بر فراز قله «بانی بنوک» در منطقه خورمال عراق، پرواز ابدی خود را در افق لامکانی عشق آغاز کرد که حیات پرالتهابش منظومه شوق و شیفتگی به آرمان و مسلک شهادت بود. سردار شهید «محمد اصغری‌خواه» فرمانده سپاه لنگرود و فرمانده گردان‌های امام رضا (ع)، امام حسین (ع) و کمیل لشکر قدس گیلان، از شهدایی است که هر حکایت از او نشانگر ابعادی از عظمت‌ها و فضیلت‌های روح خداگونه اوست و نمایانگر روح و سلوک «شهیدانه زیستن»...

هر روز با غسل شهادت در خیابان

شهید بزرگوار محمد اصغریخواه در تاریخ دوم خرداد 1340 در روستای فتیده شهرستان لنگرود در یک خانواده محروم و کم درآمد اما مومن و پاک، پا به عرصه وجود نهاد. تعلیم و تربیت محمد، در این خانواده متعهد و متقی از همان اوان کودکی، فطرت خداجویی و عشق به ائمه اطهار (ع) را در وجودش ریشه دواند.

تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش و متوسطه را در شهرستان لنگرود با نمرات عالی پشت سر نهاد و برای ادامه تحصیل در کنکور شرکت کرد و دو مرحله در دانشگاه امام حسین (ع) پذیرفته شد ولی با توجه به نیاز زمان، حضور در جبهه را به حضور در دانشگاه، مقدم شمرد.

شهید اصغری‌خواه تحصیلات دبیرستان را در مدرسه ملی مهدوی گذراند که توسط روحانیون اداره می‌شد و به همین علت روح آزادی خواهی از همان زمان تحصیل در او بروز یافت و در جلسات مخفیانه روحانیون مبارز که در روستای فتیده و شهر لنگرود برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد و توانست زمینه فعالیت جوانان را بر علیه حکومت طاغوت فراهم سازد. او که برای رسیدن به آزادی و برقراری حکومت اسلامی دست از جان شسته بود، هر روز با غسل شهادت پا به خیابان می‌گذاشت و در تظاهرات ضد رژیم طاغوت حضور می‌یافت.

شهید «اصغری‌خواه»؛ سیمرغی که از قله «بانی بنوک» به معراج رفت

قبولی دانشگاه جبهه

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به‌منظور حفظ دستاوردهای آن ابتدا در کمیته انقلاب اسلامی شروع به فعالیت کرد و با تشکیل سپاه لنگرود جذب سپاه شد و تلاشی بی‌امان آغاز کرد، به‌ویژه در اوایل پیروزی که اوج شیطنت نوچه‌های آمریکا و دشمنان قسم خورده انقلاب بود، در سرکوبی آنان و پاک سازی شهرستان لنگرود و روستای تابعه تلاش بسیار کرد. محمد، مدتی مسئول عملیات سپاه و مدتی هم فرماندهی بسیج را بر عهده گرفت و زحمات زیادی را برای حفظ و حراست و پاسداری از نظام مقدس جمهوری اسلامی متحمل می‌شد.

سال 59 به سنت دیر پای محمدی (ص) گردن نهاد و دو فرزند از او به یادگار ماند. این شهید بزرگوار با خدای خود و نیز با خانواده‌اش پیمان بسته بود برای نابودی دشمنان اسلام تا آخرین لحظه حیات خود بکوشد. با شروع جنگ تحمیلی بارها و بارها به میادین نبرد با دشمن کافر بعثی عزیمت کرد و مردانه در عملیات‌های: ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، کربلای 5 و 4، نصر 4، جنگید و از خود دلاوری و رشادت بسیاری نمایان ساخت.

حضور در جبهه از علاقه‌ی او به درس نکاست و او را وادار به حضور در آزمون سراسری دانشگاه کرد و در چند نوبت هم پذیرفته شد اما هربار به دلیل مشکلات جبهه یا انجام عملیات از رفتن به دانشگاه انصراف داد. خدا می‌خواست که او در آزمونی دیگر نمره قبولی بگیرد. 

مدیریت و توانمندی‌اش باعث شده بود که فرماندهی گردان‌های امام حسین (ع)، امام رضا (ع) و کمیل در زمان‌های مختلف به او سپرده شود و حتی پس از عملیات که به علت موج گرفتگی شدید، مدتی نتوانست در جبهه حضور پیدا کند، سعی کرد در امور تعلیم و تربیتی شهرستان لنگرود به تربیت علوم قرآنی فرزندان آن خطه بپردازد. در آن مقطع زمانی، وی مسئولیت مانورهای شهرستان چون: (مانور آزادی، قدس و خندق) و مسئولیت واحد بسیج سپاه لنگرود را بر عهده داشت ولی روح بیقرار او با این خدمت‌ها گویی آرام نمی‌گرفت تا مجدد راهی جبهه‌ها شد.

به همسر و فرزندان دلبندش و پدر و مادرش بسیار عشق می‌ورزید ولی دفاع از اسلام را در اولویت زندگی خود قرار داده بود. او با نوشتن نامه‌هایی برای فرزندان خردسالش و پیش بینی روزهای آینده آنها که بدون حضور ظاهری پدر سپری خواهد شد و علت ایثارگری‌اش و اعزام‌های مکررش به جبهه‌های نبرد و فلسفه انتخاب نام سجاد برای فرزندش، مبارزه با ظلم و ستم، دفاع از مظلوم، حمایت از ولایت فقیه و اطاعت از آن و...  توصیه‌ها و تاکیدهای فراوان داشت.

شهید «اصغری‌خواه»؛ سیمرغی که از قله «بانی بنوک» به معراج رفت

سیمرغ قله نشین بر قاف «بانی بنوک»

پس از ماه‌ها رزم مداوم بی‌امان، سرانجام در روز نهم فروردین 67 در عملیات پیروز والفجر 10 پس از وارد کردن صدمات سهمگین به دشمن بعثی عراق، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش تا 2 سال و نیم بر بلندای ارتفاعات بانی بنوک باقی ماند و سرانجام در مهرماه 69 پس از تشیع با شکوه در مزار شهدای لنگرود و در کنار همرزمانش به‌خاک سپرده شد.

همسرش می‌گوید که شهید همیشه می‌گفت: «از روی خانواده‌های شهدا خجالت می‌کشم. جوان‌های مردم که من فرمانده‌شان بودم شهید شده‌اند، اما من هنوز زنده‌ام. خب چی کار کنیم. خدا ما رو نمی‌خواد»

وصیت شهید به نوزاد 17 روزه

فرزند دلبندم سلام؛ در آخرین لحظات خواستم شما را در جریان مسائل گذاشته و بدین طریق ادای وظیفه نمایم و شما را نسبت به چند نکته یادآور می‌شوم:

عزیزم هنوز 17 روز از تولدتان نگذشته بود که عازم جبهه گردیدم. این را می‌نویسم برای اینکه می‌دانم روزی از مادر مهربانت خواهی پرسید که آخر پدر من کجاست و می‌دانم که روزی همبازی‌هایت را در آغوش گرم پدر و مادرشان خواهی دید و بدین جهت که تو محرومی، احساس کمبودخواهی کرد و مادرت را در مقابل این سئوال قرار خواهی داد و می‌ترسم از  اینکه او جوابی برایت نداشته باشد که قانع‌تان کند.

فرزندم مسئولیتم در مقابل انقلاب و اسلام خیلی بیشتر از مسئولیتم در مقابل شما بود و در حقیقت شما را چون خودم وقف انقلاب اسلامی می‌نمایم. از زمان ما برایت بگویم: جهان پر از ظلم و جور بود، اسرائیل جنایتکار هزاران نفراز شیعیان لبنان و فلسطین را به شهادت می‌رساند، صدام جنایتکار به کشور عزیز ما لشکر کشی نموده و درصدد تضعیف و شکست انقلاب اسلامی ما بود، جهان در اوج مبارزه اسلام و کفر بود، صدای هل من ناصری امام حسین هر روز توسط فرزند پاکش امام خمینی به گوش می‌رسید، جوانان پاک و خداجو یکی پس از دیگری لبیک‌گویان به استقبال گلوله‌ها و خمپاره‌ها می‌رفتند و با پیروزی کامل به لقاءالله می‌رسیدند، در این میدان وسیع از یکدیگر سبقت می‌گرفتند و در این میان پدرت نیز خود یکی از شرکت کنندگان درجه 3 این مسابقه بود، شهادت معنی و مفهوم اصلی خود را بازیافته و مشتری زیادی داشت، جهان در انتظار عدالت، و عدالت در انتظار مهدی(عج) بود. من هم یکی از این راه‌ها را که راه ابدی و راه دیدار خدا و گذشتن از همه چیزها و گسستن همه وابستگی‌های شیطانی بود انتخاب نمودم: همان راه ائمه معصومین را...

شهید «اصغری‌خواه»؛ سیمرغی که از قله «بانی بنوک» به معراج رفت

و اما تو... فرزندم

سعی کن که راهم را ادامه دهی و پیام‌رسان و پاسدار خونم باشی، بدان که شما نسل آینده انقلاب در قبال این همه خون‌ها که ریخته شده است مسئولید. فرزندم همیشه سعی کن با دوستان خدا دوست و با دشمنان خدا دشمن باشی و همیشه در صف واحد برعلیه کفر و نفاق مبارزه کن و خلاصه راهی که من تا بدانجا رسانده‌ام تکمیل کن.

فرزندم، من می‌روم اما تو خواهی ماند ولی سعی کن آنچنان بمانی که الگویی برای جامعه و افتخاری برای خانواده باشی. راهی را که من می‌روم اولی نبوده و آخری هم نخواهم بود. تو هم سعی کن که راهم را در قرآن بیابی و ادامه دهی، ما می‌رویم تا اسلام را یاری کنیم، ما می‌رویم تا حسین زمان را لبیک گوییم، ما می‌رویم تا ظلم و کفر را نابود کنیم، ما می‌رویم تا بیت‌المقدس عزیز را آزاد کنیم و اگر در این راه شهید شدم. تو ای فرزندم اسلحه‌ام را برگیر و با مشت‌های گره کرده و ایمانی استوار و عزمی راسخ راهم را ادامه بده...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha