غلامرضا بنی اسدی_شاید دیگران ندانند اما ما می دانیم تیر و تبر چه طعمی دارد، ما خود جنگ چشیده ایم، زخم فراوان خورده ایم، کاروان، کاروان شهید به دوش کشیده ایم.
غلامرضا بنی اسدی_عکس هایی برای بیان حقیقت، عکس هایی برای نمادسازی عزت، عکس هایی برای نهاد سازی فرهنگ جهاد، عکس هایی برای تاریخ....عکس هایی با ماموریت بیداری بخشی....نمی دانم چه نام باید نهاد، عکس های مانای دفاع مقدس را؟ همه آنچه از گلوی قلم جاری شد، هست اما این همه باز شرح عکس ها نیست که در تعریف آن باید کتاب ها نوشت و شاید آن هم نتواند حق مطلب را ادا کنند.
غلامرضا بنی اسدی_ رزمندگان ما خود را با امامان هدایت(ع) تعریف می کردند و در فراز و فرود های سخت، به دامان امن آنان پناه می بردند و در ذیل عنایات آنان، حماسه دفاع مقدس را به پیش می بردند، در این میان البته چند نقش پر رنگ تر بود؛ گاه رزم، یاعلی بود که به بازوان قوت می بخشید. عاشورا که مهندسی کار را بر عهده داشت.
غلامرضا بنی اسدی_غدیری ترین مردمان عصر حاضر را نسل دفاع مقدس می دانم. آنانی که به واقع « من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را عملا زندگی کردند و اگر چه به لحاظ زمانی، قرن ها با « غدیر » و به لحاظ زمینی هزاران فرسنگ با «خم» فاصله داشتند، اما به معنا در قلب خم و در دل واقعه غدیر بودند.
غلامرضا بنی اسدی
امام هادی(ع) هدایت امت را در کوچه های پر پیچ و خم عصر سیاه زمانه خویش، به خوبی انجام دادند و همه را به صبح روشن رساندند. امام به رغم منع ها و حصار سختی که ۶ خلیفه عباسی برای ایشان طراحی کردند، پایگاه امامت را رونقی جاودانه دادند.
غلامرضا بنی اسدی : منا را ، قربان را، عاشورا را امسال بیشتر و بهتر و ملموس تر می فهمیم در کلاسی که یکی از شاگردان آخر الزمانی سید الشهدا، به عمل، تدریس کرد.
برای ما، امسال راز باریکی گردن، بیش از همیشه ...
غلامرضا بنی اسدی
قصه نیست اینکه می گویم. حرف آدم های ماورایی هم نیست. ماجرا به قرن های پیش هم برنمی گردد. حرف مردمان همین یکی دو دهه پیش است. اصلا بگذارید اصل ماجرا را تعریف کنم، تامل و تامل و تامل با خود شما؛
غلامرضا بنی اسدی
یادش بخیر مردان و زنانی که در همه شئون زندگی، به خانه علی(ع) و فاطمه(س), نظر داشتند. آغاز زندگی شان هم آنگونه بود، ساده، صمیمی، مومنانه و شادمانه. عروسی شان ،شاد و عاری از گناه بود .
غلامرضا بنی اسدی
در جبهه، درس امامت بود که به رفتار در می آمد. به هر سو که نگاه می کردی، حدیثی متجلی می شد. هر سنگر، تجسم روایت بود، با جوانانی که ایمان را زندگی می کردند، و دوستی را معنا. در نگاه هم می خندیدند و درد یکدیگر را زخم در دل خویش حس می کردند.
غلامرضا بنی اسدی_بی قراری همزاد این روز های من است که خبرخوانده ام از یک قرار پر شکوه، از یک دیدار بزرگ، از یک حدیث جان پرداز، اما بیش از همیشه بی تابم یاران، بی تاب، هرکس نداند، شما که می دانید.