13:3:0 1399/08/18
به مناسبت سالروز شهادت خلبان غفور جدی اردبیلی
پروازی به سوی بینهایت / دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد
به مادرش میگوید: «میخواهم مانند کبوتران در آسمان پرواز کنم.» وارد دانشگاه خلبانی میشود. در آسمان خیلی زود بالاتر از کبوترها؛ بالاتر از همه پرواز میکند. وقتی عراق به ایران حمله میکند، از نیروی هوایی ارتش اخراج شده، اما با اصرار بر میگردد تا برای وطنش بجنگد.
به گزارش خبرنگار حیات، 31 شهریور ماه عراق از زمین و هوا به ایران حمله میکند. غفور، به عنوان خلبان نیروی هوایی ارتش آموزش دیده و میخواهد برای دفاع از ایران پرواز کند اما هواپیمایی ندارد تا در مقابل عراقیان بایستد. دوست و دشمن او را به خارج از مرزها دعوت میکنند. اما خلبان غفور جدی اردبیلی در جواب میگوید: «من برای این روزها آموزش دیدهام.»
خلبان به دفتر فرماندهی وقت پایگاه مرحوم سرتیپ مهدی دادپی میرود و میگوید: «میخواهم بجنگم. برایم فرقی نمیکند چه اتفاقی افتاده یا قرار است بیفتد. دینی به ایران دارم که باید آن را ادا کنم. درجههایم را هم نمیخواهم. فقط میخواهم بجنگم.»
دادپی درخواستش را میپذیرد و با اخذ موافقت فرماندهی وقت که سرتیپ خلبان جواد فکوری است، درجههایش را نیز باز میگرداند.
خلبان غفور خیلی زود کارش را آغاز میکند و در همان چند روز اول 80 پرواز عملیاتی انجام میدهد. عطشش برای دفاع از ایران تمامی ندارد؛ بیوقفه و سبکبال پرواز میکند و خواب را به چشم دشمن حرام. غفور16 روز ابتدایی آبان پرفشارترین دوران کاریاش را سپری میکند اما با این وجود لباس پرواز از تنش جدا نمیشود. نزدیک به دو ماه است که از خانواده دور افتاده؛ ولی همچنان بی وقفه به آسمان میزند و عملیاتها یکی پس از دیگری انجام میشود.
مادرش که دلتنگ اوست برای دیدنش از اردبیل به تهران میآید. روز 17 آبان 59 به خلبان مرخصی داده میشود تا به دیدار مادر برود. غفور شب هنگام وسایلش را جمع کرده و از دوستان خداحافظی میکند. اما صبح روز هفدهم نام خود را در برد پروازی میبیند. دو پرواز عملیاتی را انجام میدهد و آماده رفتن به تهران میشود.
در همین هنگام یک ماموریت مهم ابلاغ میشود. «آبادان محاصره و در خطر سقوط است.» خلبان به رویای کودکیاش فکر میکند و یاد جملهای که به مادر گفته میافتد: «میخواهم مانند کبوتران به آسمان پرواز کنم.» در دل میگوید اکنون وقت رفتن به تهران نیست. در پی رویایش میرود تا ایران بی دفاع نماند.
.jpg)
در آخرین عملیات با وجود اینکه هواپیمایش با موشک اصابت کرده، خود را به خاک ایران میرساند و سعی میکند با اجکت کردن جانش را حفظ کند اما چترش کار نمیکند. رویای کودکیاش پروازی همچون کبوترها بود. اما بالاتر از کبوترها بالاتر از همه پرواز میکند؛ پروازی به سوی بی نهایت...
خلبان غفور جدی اردبیلی در سال 1324 در یکی از خانوادههای سرشناس اردبیلی پا به این جهان گذاشت. در سال 1346 برای طی کردن دوره مقدماتی خلبانی وارد نیروی هوایی ارتش شد و به سرعت توامندیهایش را به اثبات رساند. هوشمندی، دلاوری و جسارت خلبان غفور سبب میشود تا او را برای طی دوره تکمیلی به ایالت متحده آمریکا بفرستند.
در آمریکا با حیرت زده کردن اساتیدش فصلی نو را تجربه میکند. به گونهای که بعد از دو سال که آموزشش در حال اتمام است، از اساتید پیشی گرفته و توامندی خود در هدایت هواپیما را به رخ همگان میکشد. به همین دلیل نیروی هوایی آمریکا طی مکاتباتی تلاش میکند تا غفور را جذب خود کند. اما در مقابل پدر خلبان مخالفت کرده و در جواب میگوید: «من فرزندم را برای میهنم پرورش دادهام.»
غفور در سال 50 به کشور باز میگردد و با زمین نشاندن پرندهای میلیون دلاری در نیروی هوایی پایگاه هفتم شکاری شیراز همه را شگفت زده میکند. خلبان این بار با ترفیع درجه دوباره برای طی دوره امنیت پرواز به ایالت متحده آمریکا فرستاده شده و پس از بازگشت مسئول امنیت پرواز پایگاه ششم شکاری بوشهر میشود.
با بالا گرفتن تب انقلاب در اوایل سال 59 بدخواهان به دلیل خصومت شخصی با او گزارشهای اشتباهی میدهند و به همین جهت از ادامه فعالیت در نیروی هوایی ارتش منع میشود. با این وجود ایران را ترک نکرده و در آخر به ایران باز میگردد.
اکنون وصیت او پس از شهادت به رسمی همیشگی بدل شده است: «دوست دارم کفنم پرچم ایران باشد»
چاپ