کد خبر 252268
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۳

یکی از اعضای تیم «ساک به‌ دست» در «حیات»؛

«همت» وسط سرم زدن گفت: «باید بروم»!/ خرازی را بدون دست آوردند

«همت» وسط سرم زدن گفت: «باید بروم»!/ خرازی را بدون دست آوردند

در طول سال‌های دفاع مقدس، بسیاری از افراد و گروه‌ها درگیر شرایطی شدند که مسیر زندگی و تقدیرشان را به گونه‌ای شگفت رقم زد که شاید خود نیز باور نمی‌کردند. شرایطی که به افسانه شبیه‌تر بود تا واقعیت...

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، اتفاقات و خاطرات خاص و عجیب جنگ تحمیلی را می‌توان در گفتگو با دکتر «عباس ربانی» به روشنی حس کرد؛ پزشکی که از اعضای گروه اضطراری جنگ بوده است؛ گروهی که حاضر و آماده در جبهه‌ها برای خدمت حضور داشتند و به «تیم ساک به دست‌ها» مشهور شده بودند.

پزشکی با خاطراتی به شدت شنیدنی و شگفت که بعد از حمله رژیم بعثی به ایران و برای حفظ امنیت کشور، در ۸ سال دفاع مقدس، راهی جبهه‌ها شد و مانند پزشکان و پرستارانی که بر حسب وظیفه پزشکی و انسانی در آن روزهای سخت، در جبهه‌ها فعالیت می‌کردند، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

این را هم بگوئیم که پیدا کردن این شخصیت و شنیدن خاطره‌های آن روزها که تصویرهای تماشایی و دست اول از جنگ تحمیلی و شهدای بزرگ را بیان می‌کند؛ ماجرایی بود برای خودش! با هم این صندوقچه خاطرات باورنکردنی جنگ و مردان اسطوره ای اش را می‌گشاییم و می‌شنویم. 

دکتر «عباس ربانی» متولد سال ۱۳۳۴، فوق تخصص حراجی عروق، از نخستین روزهای جنگ تحمیلی، در قالب گروه‌های جهادی راهی جبهه می‌شود. وی یکی از اعضای تیم اضطراری جنگ بود که به تیم «ساک به دست» معروف شده بودند. رسیدگی به مجروحان، انجام عمل جراحی در پشت جبهه و... در میان آتش بی‌امان دشمن، یکی از سخت‌ترین شرایط را برای امدادگران و پزشکان در ۸ سال جنگ تحمیلی رقم می‌زد که به خوبی از عهده آن برآمده بودند.

دکتر ربانی در گفتگو با گروه فرهنگی حیات، در مورد نیاز آن روزهای جنگ اینگونه توضیح می‌دهد: یکی از نیازهای مبرم، پشتیبانی در پشت جبهه بود زیرا تعدادی از نیروها اسیر شده بودند و مردم از شهر فرار کرده بودند.

وی در مورد نخستین جایی‌که در روزهای ابتدایی جنگ رفته بود، اظهار کرد: سرپل ذهاب خط مقدم جبهه بود، وقتی به آنجا رسیدیم شهر تخلیه شده بود و یک مدرسه را به درمانگاه تبدیل کرده بودند. کسی‌که این مدرسه را به درمانگاه تبدیل کرده بود، متاسفانه همان‌جا شهید شده بود و اسم درمانگاه را به اسم همان شهید نام‌گذاری کرده بودند. به‌خاطر بارش برف و باران جاده‌ها بسته شده بود و دشمن هم در چنین شرایطی حمله نمی‌کرد.

نخستین مواجه با مجروح جنگی

پزشک و امدادگر جنگ تحمیلی در پاسخ به این پرسش که نخستین مواجه‌اش با مجروح جنگی و جراحت‌های باز آنها چگونه بود؟ اظهار کرد: اولین مواجه من با مجروح جنگی، در منطقه سر پل ذهاب و با رزمنده‌ای بود که خمپاره خورده بود و وضعیت بسیار بدی داشت که متاسفانه شهید شد.

از وی خواستیم در خصوص آن اتفاق بیشتر توضیح دهند اما امتناع کرده و گفت: مادران شهدا از شنیدن این گفته‌ها قلب‌شان به درد می‌آید.

دکتر ربانی درخصوص حس و حال رزمندگان در دوران هشت ساله دفاع مقدس اینگونه توضیح داد: به قدری فضای جبهه معنوی و روحانی بود که هرکسی به محض ورود به آن، جذبش می‌شد. آنقدر این فضا انسانی بود که بعید می‌دانم اگر کسی می‌آمد، می‌توانست برگردد. به مرور در جنگ ترس از بین می‌رفت و شجاعت جای آن را می‌گرفت. باید خیلی بی‌تفاوت و بی‌وجدان باشیم که آن شرایط را ببینیم و بخواهیم برگردیم.

مرگ معنایی برای آنها نداشت

وی در خصوص نسلی که در آن روزها جنگیدند، این‌چنین صحبت کرد: رزمندگان آن زمان نسلی بودند که به جنگ آمده بودند که بازنگردد. برای آن نسل مرگ معنی نداشت و تمام هدف آن نسل خارج کردن دشمن از خاک ایران بود. مرزی میان این دنیا و آخرت برای‌شان وجود نداشت زیرا مرگ و زندگی را در امتداد یک خط می‌دیدند.

داستان سقای پشت خط

پزشک و امدادگر جنگ تحمیلی اضافه کرد: در جنگ هر کسی، هرکاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد و دریغ نمی‌کرد. در عملیات سرپل ذهاب از نیروها فردی دارای معلولیت بود در درگیری‌ها نمی‌توانست حضور داشته باشد ولی در پشت خط سقا بود.

شکل‌گیری تیم‌های اضطراری

وی در مورد شکل‌گیری تیم‌های اضطراری اینگونه صحبت کرد: مسئول یکی از بهداری‌ها با ما تماس گرفت و گفت: «تا چند روز آینده عملیاتی را آغاز می‌کنیم و به چند نیروی پزشکی نیاز داریم.» این شروع کار برای تیم‌های اضطراری بود و هسته‌ی تیم اضطراری این‌جا شکل گرفت. این تماس‌ها و رفت و آمدهای تیم‌های اضطراری برای عملیات‌ها، چندین بار دیگر تکرار شد و در هر مرتبه از این رفت و آمدها، به تعدادنفرات این تیم افزوده می‌شد.

ساخت سه روزه بیمارستان در بیابان

دکتر ربانی در مورد کمک‌های مردمی برای پشت جبهه و پشتیبانی برای جبهه‌ها و رزمندگان تاکید کرد: من در جنگ یاد گرفتم هیچ چیزی نشدنی وجود ندارد و با هیچ می‌توان همه چیز ساخت؛ به‌شرطی که اراده لازم وجود داشته باشد. دو روز قبل از عملیات رمضان به زمین بیابانی رفتیم  و سه روز دیگر، در آن زمین بیابانی عمل جراحی صورت گرفت زیرا همه با دل و جان و با اعتقاد کار می‌کردند. موضوع از این قرار بود که ظرف سه روز در بیابان بیمارستان مجهزی ساخته شد. همه تجهیزات بیمارستان صحرایی تهیه شده بود و حتی می‌توان گفت این بیمارستان از بیمارستان‌های تهران مجهزتر بود.

بمب اتم می‌توانست بیمارستان‌های صحرایی را خراب کند

وی در ادامه خاطره‌ای در خصوص برخورد خمپاره‌ دشمن به یکی از بیمارستان صحرایی را این‌چنین نقل کرد: در عملیات فاو، دشمن با هدف نابودی و منهدم کردن، بیمارستانی را مورد هدف قرار داد؛ درحالی‌که ما همه در حال عمل جراحی بودیم. متاسفانه به‌خاطر آن اتفاق، برق قطع شد و به خاطر قطعی برق، عمل های جراحی‌ متوقف شدند. سازه بیمارستان صحرایی و سقف آن از دیواره‌های بتونی بسیار محکم ساخته شده بود که بین این دیواره‌ها خلا وجود داشت. موج انفجار به بخشی از سقف بیمارستان آسیب وارد کرد تا کار عمل جراحی متوقف شود. فقط بمب اتم می‌توانست این بیمارستان را از بین ببرد و ما بعد از گذشت نیم ساعت، با وصل شدن برق به کار خود ادامه دادیم.

فعالیت شبانه‌روزی جامعه پزشکی و پرستاری کشور در ایام جنگ

پزشک و امدادگر جنگ تحمیلی با بیان اینکه جامعه پزشکی و پرستاری کشور دوران بسیار پرافتخاری را در جنگ پشت سر گذاشت، یادآور شد: در ایام، جامعه پزشکی و پرستاری کشور، شبانه‌روز کار می‌کردند که یک مجروح کمتر شهید شود. هزاران هزاران مجروحی که الان زنده هستند، محصول تلاش‌های شبانه‌روزی کادر درمان است.

خستگی ناپذیری؛ از ویژگی‌های بارز شهید همت

وی خاطره‌ دیدارش با شهید همت در جنگ، را این‌چنین تشریح کرد: در عملیات خیبر، یکی از بچه‌های بهداری سراغم آمد و گفت باید جایی برویم. متوجه شدم این بیماری که قرار است برای دیدنش بروم، فرد خاصی است. به مرکز فرماندهی رفتیم؛ جوانی تقریبا هم سن و سال خودم را دیدم اما مجروح نشده بود. من معاینه‌اش کردم و متوجه شدم که از شدت بی‌خوابی، ضعف بسیار شدیدی دارد. سوال کردم و متوجه شدم سه شب نخوابیده است. آن زمان جنگ تکنیک و تکنولوژی نبود و فرماندهان خودشان در صف اول جنگ حضور داشتند. به اطرافیان گفتم باید بخوابد و سرم بزند تا دوباره بتواند سرپا شود. ابتدا نپذیرفت اما بعد قبول کرد که در حین گفتگو به من گفتند این شخص، فرمانده عملیات محمدابراهیم همت است. داشتم مقدمات سرم زدن را فراهم می‌کردم که پیک، نامه‌ای برای شهید همت آورد. وی بعد از خواندن نامه، عذرخواهی کرد و گفت: «متاسفم باید بروم»، گویا وسط عملیات اتفاقی افتاده بود که باید می‌رفت.

خرازی و دستی که قطع شده بود...

دکتر ربانی در ادامه خاطره‌ای از شهید خرازی نقل کرد: در یکی دیگر از عملیات‌ها مجروحی را آورده بودند که یک دستش قطع شده بود و به‌دلیل خونریزی زیاد، دچار شوک شده بود. در زمان معاینه آن مجروح، به ما گفتند که وی فرمانده لشکر امام حسین (ع)؛ حسین خرازی است. خوشبختانه توانستیم جلوی خون‌ریزی را بگیریم، البته شهید خرازی دو سال با همان دست قطع شده در جبهه‌ها جنگید و در نهایت، در عملیات کربلای ۵  شهید شد...

اسیر کردن فرمانده دشمن

وی در خصوص مواجه خود با شهید دستواره اینگونه توضیح داد: شهید دستواره مجروح شده بود ولی پشت جبهه نمی‌رفت، بعد از اصرار همرزمانش پذیرفت تا به اهواز برود و من این توفیق را داشتم تا چند ساعتی همراهش باشم. در این همراهی، شهید دستواره از خاطرات اطلاعات عملیات برایم تعریف کرد که اگر آنها را برای‌تان بگویم، شبیه به یک افسانه است. یکی از اتفاقات جالب این بود که قبل از شروع عملیات‌ها باید منطقه شناسایی می‌شد، به همین دلیل شهید دستواره به یکی از اتاق‌های فرماندهی دشمن نفوذ کرده بود و یکی از فرماندهان دشمن را اسیر کرده و با خود به خط مقدم آورده بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha